آبان ۹۸
این روزها با پدر و مامانی مهد میری و همیشه به پدر تذکر میدی که پدر مریض میشی چون هر وقت شما از مهد میای و سوار ماشین پدر میشی اولین کاری که پدر میکنه اول دست های شما رو میبوسه چون خیلی خیلی دوستت داره و با وجود اینکه این روزها پدر دوباره مریض احوال شده ولی در هر شرایطی شما رو با مامانی تا مهد میبره و میاره دستش درد نکنه واقعا ازش ممنونم. از اتفاقات دیگه این ماه تولد مامان سپید بود که مامانی و پدر برام تولد گرفتن و با ی کیک خیلی قشنگ و کادوها و ی شام عالی سوپرایزم کردن، تو این تولد در اوج شادی ولی با همه تولد هام ی فرق بزرگ داشت اونم بغضی بود که منشا ی غم بزرگ بود و اون غم چیزی جز بیماری پدر نبود پدر هر روز ضعیف تر میشه و بر خلاف تمام...